زوزه مرگ در گوشم می پیچید

من ،ترانه فلک را یدم

بر سر تو هزار و یک شب سایه انداخته

چشم هایت شق القمری از دوران محمد

من بر پیشانی تو فلک را درنوردیدم

من روی دوتیغ گونه هایت شاهرگ زدم

و لبت

لبت که یادگار هزار شیشه خون عاشقان است

که من روی لب تو دریای سرخ دیدم

و چگونه بگویم من خواستم که در چاه دو گونه ات نیفتم،ولی مگر یوسف را از چاه رهایی بود؟

برف تپ تپ می افتاد

من بنفشه بهار را کنار خود داشتم!

و لبانت مرا به بزم سرخ شرابش فراخواند

ایا مست شراب را از حد ترسی است؟

من تو را در آغوش گرفتم

من حتی صدای حسرت خاک یخ خورده را هم می شنیدم!

که از طراوت لب هایت گلی روید

و هفت آسمان زیر حرارت تنت قندیل بست

من توی خانه ام پر پیدا کرده ام

پرنده ای که بال داشته باشد ماندن برایش مسخره است

من اشک میریزم و میدانم که اسماعیل خاک که این خانه مرده را کنار خواهد زد

و شکارچی اینجا بدنبال تو خواهد گشت

ولی هیچ کس که نمیداند

بسترم صدف خالی یک تنهاییست 

و تو چون مروارید ،گردن اویز کسان دگری


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها